پست دوم

وقتی فقط یه قسمت ماجرا رو فهمیدم حسی نداشتم.

از رو صندلی پاشدم رو تخت دراز کشیدم.بعد کم کم حس کردم که توان داره از دست و پام میره.

حس میکردم نمیتونم بلند شم.حس میکردم فلج شدم.

انگاری که من اصلا از اول بلد نبودم چجوری حرف بزنم انگاری که نمیتونم لبامو باز کنم تا یه صدایی بیرون بیاد.

قسمت بعدیشو که شنیدم این حسا رفت.به جاش گیج میزدم.هر چیزی رو میتونستم باور کنم جز این یکی رو.

اینکه از اول بوده.از اول اول.

حداقل از همون اولی که اون عوض شد.بعد اصلا قابل درک نیست که اگه از اول بوده پس چرا اینجوری شد.

از صورت من که همه چیز پیدا بود.یعنی نفهمید؟

این بعیده.اینکه فهمیده و بازم ادامه داده عجیبه.دلم میخواد برم ازش بپرسم چرا؟

تو اگه میدونستی پس چرا؟

حتی اگه ندونه هم باز رفتارش درست نبوده.رفتارش شک برانگیز بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.