پست سی و ششم

انگار که امسال 3 ماه زودتر بهار شده!

سوم دی سال تحویل شد!

امروز بعد از مدت زمان طولانی با من حرف زد.نه اینکه من چیزی گفته باشم و مجبور شده باشه جوابمو بده.

خودش شروع کرد به حرف زدن.بالاخره با من آشتی کرد! ازم یه عالمه سوال پرسید!

وقتی که اینجوری ازم سوال میکنه یعنی آشتی کرده باهام. اینجوری سوال کردنشو میشناسم!

یه لبخند خیلی کوچیکی هم زد!

اون که خندید انگار کل دنیا شروع کرد به خنده...

میخواستم بگم من تا ته دنیا حاضرم بشینم و به سوالای شما جواب بدم.

بعضی آدما وقتی عصبانی هستن ازت ، تو فقط یه راه داری و اون اینه که بری بمیری.

همه این مدت همچین حسی داشتم. ولی امروز بعد چند هفته نفس عمیق کشیدم.

اتفاق پیچیده ای نیوفتاد که این همه منو به هم ریخت.

فقط موضوع اینه که من دوسش دارم...همین.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.