پست چهلم

یه چند روز بود که به  قول خودم محکم زده بودم تو دهن خودم!

عصبانی بودم از اینکه چرا این همه خودمو کوچیک کردم.

اون چندین بار تا الان رفتارای بدی داشته .

واقعیت اینه که هر کس دیگه ای جای اون بود حتی اگر فقط یه بار همچین رفتاری میکرد،

من امکان نداشت تا آخر دنیا برم سمتش.

ولی به اون که میرسه همه چی فرق داره!

خلاصه عصبانی بودمو و شاکی، گفتم دیگه تمومه.انگار که از اول ندیدمش.

واقعا هم دیگه بهش فکر نمیکردم ولی...

یه روزایی اونقدر خوب بود که فقط یادآوری یه لحظه ش همه تصمیمامو برا بی خیال شدنش به باد میده!

خنده م میگیره! وقتی یاد محکمی تصمیمی که گرفتم می افتم و اینکه فقط عبور کوتاه یه خاطره ،

تصمیم محکم منو مثل شیشه ای که تو یه لحظه می افته زمین و هزار تیکه میشه،شکست!


پست سی و نهم

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

پست سی و هشتم

این روزا به چیزای جدیدی پی بردم.

انگار قبلا اینارو نمیدیدم و تازه به چشمم اومدن.

اون خیلی  شبیه اونی نیست که من فک میکردم عاشقش میشم!

این روزا هر چی بهش نگاه میکنم میبینم با تصورات من فرق داره!

البته موارد زیادی در مورد اون  هست که برای من جذابه ولی  اگه از دور نگاه کنیم ،

امکان نداره که اگه یه روزی تو خیابون از کنارش رد میشدم نظرمو جلب میکرد!



پست سی و هفتم

اخیرا یه میان ترم داشتم.

ماشین حساب خودمو داداش کوچیکم با خودش برده بود دانشگاه.

مجبور شدم از بچه ها یه ماشین حساب برای امتحان قرض بگیرم.

سر امتحان که خواستم محاسبات انجام بدم دیدم بلد نیستم با ماشین حسابه کار کنم!

استادو صدا کردم و ازش پرسیدم ...یادم اومد که این سوالو یه بار دیگه م از یه استادی پرسیده بودم.

آخ که هر چی میکشم از ماشین حسابه!

برگشتم که سوال کنم که...

انگار دفعه اول بود که چشمم بهش افتاده بود!

یه لبخند کوچیکی زد و من رفتم به فنا...

پست سی و ششم

انگار که امسال 3 ماه زودتر بهار شده!

سوم دی سال تحویل شد!

امروز بعد از مدت زمان طولانی با من حرف زد.نه اینکه من چیزی گفته باشم و مجبور شده باشه جوابمو بده.

خودش شروع کرد به حرف زدن.بالاخره با من آشتی کرد! ازم یه عالمه سوال پرسید!

وقتی که اینجوری ازم سوال میکنه یعنی آشتی کرده باهام. اینجوری سوال کردنشو میشناسم!

یه لبخند خیلی کوچیکی هم زد!

اون که خندید انگار کل دنیا شروع کرد به خنده...

میخواستم بگم من تا ته دنیا حاضرم بشینم و به سوالای شما جواب بدم.

بعضی آدما وقتی عصبانی هستن ازت ، تو فقط یه راه داری و اون اینه که بری بمیری.

همه این مدت همچین حسی داشتم. ولی امروز بعد چند هفته نفس عمیق کشیدم.

اتفاق پیچیده ای نیوفتاد که این همه منو به هم ریخت.

فقط موضوع اینه که من دوسش دارم...همین.