پست چهلم

یه چند روز بود که به  قول خودم محکم زده بودم تو دهن خودم!

عصبانی بودم از اینکه چرا این همه خودمو کوچیک کردم.

اون چندین بار تا الان رفتارای بدی داشته .

واقعیت اینه که هر کس دیگه ای جای اون بود حتی اگر فقط یه بار همچین رفتاری میکرد،

من امکان نداشت تا آخر دنیا برم سمتش.

ولی به اون که میرسه همه چی فرق داره!

خلاصه عصبانی بودمو و شاکی، گفتم دیگه تمومه.انگار که از اول ندیدمش.

واقعا هم دیگه بهش فکر نمیکردم ولی...

یه روزایی اونقدر خوب بود که فقط یادآوری یه لحظه ش همه تصمیمامو برا بی خیال شدنش به باد میده!

خنده م میگیره! وقتی یاد محکمی تصمیمی که گرفتم می افتم و اینکه فقط عبور کوتاه یه خاطره ،

تصمیم محکم منو مثل شیشه ای که تو یه لحظه می افته زمین و هزار تیکه میشه،شکست!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.