پست بیست و پنجم

خیلی از اخرین باری که اینجوری دیدمت میگذره.اون قدری زیاد که اون روزا رو خیلی دقیق یادم نیست.

اخرین باری که اینجوری دیدمت معمولی بودی.

چقد دوست داشتنی بود بعد مدتها دیدنت.اینکه باز تو چشم من نگاه کنی...ممتد...

اتفاقی که خیلی وقته نیوفتاده. تو خیلی وقته که تو چشم من نگاه نمیکنی.به هر دلیلی که داری.

با کلمه نمیشه درباره حال خوب شنبه چیزی گفت.

هر دفعه ای که نگات میکنم بیشتر اکسیژن هوا میشی.من با خودم قرار گذاشته بودم که نگات نکنم.

اما تقریبا 10 دقیقه تونستم مقاومت کنم! باز نگات کردم...باز رفتم به فنا...

ولی انتظار نداشتم که نگام کنی! خداروشکر که اتفاقی که افتاد خلاف انتظار من بود.



پست بیست و چهارم

زهرا ناراحتم کرده.کلی ذوق داشتم که برم شنبه رو تعریف کنم.

من حتی کوچیک ترین اتفاقی اگه بیوفته کلی با ذوق میشینم تا برام تعریف کنه.

چون میدونم احتیاج داره به گفتنش.ولی اون اینطوری برخود نمیکنه.

یه جمله ای م گفتش که خیلی ناراحت کننده بود.

من امشب تو موقعیت مشابه دقیقا عکس اون رفتار کردم.

جناب الف الف تقصیر شماست. نمیشه عکسشو به زهرا ثابت کنی؟



پست بیست و سوم

یادمه یه بار که سر یه موضوعی داشتم باهاش بحث میکردم بهم گفت منو قانع کن که چرا!

الان که فک میکنم میبینم چقد دلم برای تلاش برای قانع کردنش تنگ شده...

من حاضرم تمام روزو بشینم روبه روش و تلاش کنم که قانعش کنم و اون قانع نشه!

پست بیست و دوم

تو وضعیتی شبیه به وضعی که من دارم سه حالت ممکنه!

یا هرروز کمتر دوست داشتنیه!

یا همه چی ثابته.

یا اینکه به صورت نمایی دوست داشتنی تر میشه!

اولی عالیه دومی بد نیست ولی سومی...

سومی راه نفسو میبنده.

پست بیست و یکم

من میدونم که چقدر خوبی!

همین اندازه خوب بودی که بدون اینکه بفهمم  اکسیژن هوا شدی...

حالا هر روز یه نفر از خوبی تو برام میگه...

عصبانی میشم وقتی میشنوم!دوس ندارم بقیه اینقدر با ذوق از تو تعریف کنن!

نمیشد اینقدر خوب نباشی؟ اینقدر حواست به همه چی  نباشه؟